محمدآبتین محمدآبتین ، تا این لحظه: 14 سال و 4 روز سن داره

تنها بهانه برای زندگی

چند تا عکس

این عکسها متعلق به فروردین و اردیبهشت هستند متاسفانه چون مموری گوشیم مشکل داشت نتونستم زودتر بریزمشون روی کامپیوتر مربوط به روز مادر .کیکی که برای مامان جون خریدیم و تو با خرید چند تا شمع عروسکی تزیینش کردی و گفتی تولد منه              طبیعت زیبای شهرمون و اردیبهشت ماه سردش ...
26 آبان 1392

چه اخلاق گندی داری !!!!!!!!!!!/من براشون قرآن می خونم

سه شنبه شب هفته گذشته ٧/٨/٩٢ نیمه های شب از خواب بیدار شدی و تا کلی وقت منو بابا و خودتو بد خواب کردی که : مامان من فکر کردم شما رفتی برا همین بیدار شدم القصه حدود یک ساعت توی اون عالم بیخوابی برا من توضیح دادی و حرف زدی که چطور شد که این فکرو کردی بمیرم برات که توی خواب هم به فکر این هستی که من دارم میرم و همین استرس باعث شده که درست نخوابی   و اما روز پنج شنبه به اتفاق خاله خاطره و مامان جون با  هم رفتیم عابر بانک همینکه نوبت ما شد سرو کله یه پسربچه با مامانش پیدا شد پسره با مامانش درگیربودکه مامانه می گفت بیا اینجا پسره بازبون بچه گونه ش ...
12 آبان 1392

دور کلاش آبی

10/8/92 ا مروزاین شعر رو با اصرار می خوندی  اتل متل توتوله گاو حسن چه جوره نه شیر داره نه پستون   گاوشو بردن هندستون یک زن کردی بستون اسمشو بذار خاله قزی دور کلاش آبی خوندی اما اصرار داشتی  قسمت دور کلاش قرمزی رو بگی  دور کلاش آبی ...
10 آبان 1392

اولین روز مهد کودک / من از کرم نمی ترسم

امروز بردمت مهد تا برای فردا آمادگی پیدا کنی که منم گرفتار نشم خیلی خوب کنار اومدی و رفتی توی کلاس مشغول بازی شدی چند دقیقه بعدش دیدم آرومی به خانم مدیر گفتم من برم آتلیه عکسهاشو بگیرم و در ضمن گاز روهم که غذا روش بود خاموش کنم بنده خدا گفت شما برو فعلا که آرومه همین که رسیدم خونه زیر گازو خاموش کردم اومدم از خونه برم بیرون سوار ماشین بشم که متوجه شدم گوشیم توی ماشینه و داره زنگ می خوره دلم  ریخت وقتی جواب دادم خاله مریم (یکی از مربی های مهد) گفت خودتونو برسونید که نمی تونیم آرومش کنیم نمی دونم چطورخودمو رسوندم فقط همینو بگم که بین راه برای چند لحظه ذهنم هنگ ...
31 شهريور 1392

عکسهای آبتین در سرزمین ایرانیان

                                                                                                  این عکسها  روز سه شنبه 18/4/92  در سرزمین ایرانیان مرکز خلیج فارس گرفته شدن ...
26 شهريور 1392

رفتن به مهد کودک /بیابریم یه جای دوری /دوستی خاله خرسه

  روز دوشنبه 25/6/92 با هم رفتیم مهد تا مراحل ثبت نامت رو انجام بدیم حیلی خوشت اومده بود گاهی وقتا منو رها می کردی و می  رفتی قاطی بچه هایی که جهت آمادگی برای اول مهر اومده بودن تا یاد بگیرن مامان هاشونو رها کنن اینقدر خوشت اومده بود که دلت نمی خواست از مهد بیای بیرون به هزار مکافات آوردمت بیرون ولی کلی بین راه گریه کردی                        امروز بهم گفتی مامان بیا بریم یه جای دوری  گفتم مامان  کجا بریم گفتی مثلا بریم فرودگاه یا بریم خلیج فارس یا...
25 شهريور 1392

داداش/بذار ناخنهام بلند باشه /هیچی نگفتن

  اینا جملاتی هست که الان داری می گی تا من تایپ کنم مامان من داداش می خوام می گم شرمنده خودت برای من کافی هستی می گی چرا؟؟؟ منم می گم چون پسر بدی هستی منو اذیت می کنی هی بهانه می گیری می خوای اونم مثل خودت باشه ؟؟؟ می گی خب داداشم مثل خودش باشه مثل من نباشه !!!!!!!!!!! در عجبم که خودتم می دونی چقدر منو اذیت می کنی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!                          راستی یه مدت هست که اجازه نمی دی ناخنهاتو کوتاه کنم می گی می خوام بلند بشه باهاشون سنا رو چنگ ...
23 شهريور 1392

کیف و دفتر/بهانه انواع لباسها/زمین بدی خوردی/کارای سخت سخت

چند روزه که سارینا دختر خاله نرگس و خاله خاطره مشغول خرید کیف و وسایل مدرسه هستن هر چی می خرن و میارن خونه تو هم بهانه شو می گیری من کیف می خوام منم کفش می خوام منم دفتر می خوام ب الاخره امروز بابایی بهمون زنگ زد و گفت براش کیف خریدم و اومد و مارو بین را توی خیابون پیدا کرد و کیفو دفتری که برات خریده بود رو بهت داد توهم گفتی من کیف قرمز می خواستم .بابایی بیچاره !!!! مجبور شد دوباره با مابیاد مغازه و برامون کیفو عوض کنه اینقدر خوشحال بودی که دفتر نقاشیتو بارها بوسه زدی      و اما بگم از بهانه هات  هرروز...
20 شهريور 1392
1